مطالب وبلاگ را چگونه ارزیابی می کنید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 237
کل نظرات : 29

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 22
باردید دیروز : 76
بازدید هفته : 361
بازدید ماه : 358
بازدید سال : 2296
بازدید کلی : 84350

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس sahebdelan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 22
بازدید دیروز : 76
بازدید هفته : 361
بازدید ماه : 358
بازدید کل : 84350
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : دو شنبه 18 مهر 1390
نظرات

اگه لایق عشقت نبودم
اگه خالی شد از تو وجودم
اگه پا روی عهدم گذاشتم
ولی دوستت که داشتم.........نداشتم؟
بیا از سر خط باورم کن
من عاشقو عاشق ترم کن
نمیخوام قربونی خزون شم
تو با دست خودت پرپرم کن
منو ببخش اگه کم آوردم
اگه فریب دنیارو خوردم
منو ببخش اگه از رو غفلت
دلمو به سیاهیا سپردم
نزار بیشترازین دلم برنجه
نجاتم بده از این شکنجه
بیا پیرهن عشقو تنم کن
توی تاریکیا روشنم کن
منم و غرور تیکه پاره
منم و آسمون بی ستاره
حالا سهم من از تو سکوته
حالا عاشق تو روبروته
دیگه نمیخام از تو جدا شم
دیگه نمیخوام آشفته باشم
آخه بی تو به لب رسیده جونم
دیگه قول میدم عاشق بمونم
اگه آدم خوبی نبودم
اگه یخ زده ذستایکبودم
اگه آبروی عشقو بردم
ولی چوبشو خوردم........نخوردم؟
اگه بی هدفو بی فروغم
اگه زخمی دشنه ی دروغم
اگه دلمو از عشقت بریدم
ولی داغشو دیدم.........ندیدم؟

 

 

تقدیم به نیــــاز...

تعداد بازدید از این مطلب: 183
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
نظرات

پرستو ها همه رفتند
کبوتر ها همه رفتند
همه همشهریان بار سفر بستند
درون کوچه های شهر ما پاییز طولانیست
نمی دانم بهاری هست؟
نمی دانم صدایی هست؟

عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد

همه همسایه ها رفتند
همه عاشق دلها رفتند
همه از خونه و کاشونه دل کندند
درون خونه بیگانگان راهی پیدا نیست
نمی دانم بهاری هست؟
نمی دانم صدایی هست؟

عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد

هوای باغ پاییزم
هوای باغ پاییزم
شکفتن رفته از حالم

زدم...زدم سر بس که بر دیوار
زدم سر بس که بر دیوار
تکیده بر فقس بالم
چنان بی یاور و یارم
چنان بی یاور و یارم
چنان بیگانه با خویشم
که حتی سایه ام دیگر
نمی آید به دنبالم
عزیز من...دوست

پرستو ها همه رفتند
کبوتر ها همه رفتند
همه همشهریان بار سفر بستند
درون کوچه های شهر ما پاییز طولانیست
نمی دانم بهاری هست؟
نمی دانم صدایی هست؟

عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد
عجب صبری خدا دارد

 

 

تقدیم به نیــــــاز...

تعداد بازدید از این مطلب: 183
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
نظرات

بغض گریه توی چشام
حرفهای درد روی لبهام

چه جوری باید بگم من
بی تو دنیا رو نمی خوام

 

زده آتیش به وجودم
غم دور از تو نشستن

من که پیش مرگ تو بودم
تو گرفتی منو از من

http://uploadtak.com/images/ohr9nb52il95jia3j4ak.jpg

جز محبت من چه کردم

که شدی دشمن جونم

تارو پودمو سوزونده
آتشی که کردی روشن

بغض گریه توی چشام
حرفهای درد روی لبهام

چه جوری باید بگم من
بی تو دنیا رو نمی خوام

 

رفتی من غریب و تنهام
بی تو مجنونم و رسوام

تو بیا ای نازنینم
به تو خـو کرده نفسهام

فاصله بین منو تو
شــده اندازه دنیام

تو بیا ای نازنینم
تو امید بده به فردام



تقدیم به نیــــــاز...

تعداد بازدید از این مطلب: 173
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
نظرات

سراغ تورو میگیرم
سراغ تورو میگیرم ازین پنجره ی خسته
ازین خاطره ی کهنه, ازین آینه ی شکسته

سراغ تورو میگیرم از احساس تر بارون
از آهنگای قدیمی, از این لحظه ی پریشون
سراغ تورو میگیرم

بیا و مهربونی کن
بگیر دست منو بازم
تا در پناه نگاهت
قمار دلو ببازم

بیا و مهربونی کن
بمون تا همیشه پیشم
که بی تو میزنه زخمه
که دنیا تیشه به ریشم

تو اون حادثه ی خیسی
که برده دل تگرگو
تو اون حس یه لطیفی
که بسته دهن برگو

تو اون ثانیه ی سرخی
که ردت توی غروبه
بدون حاله منه خسته
فقط وقتی تویی خوبه

بمون پیش دل تنگم
تا عطر تورو بگیره
بذار عاشق قدیمی
توو آغوش تو بمیره

بیا روشنی شبهام
بیا که تنهای تنهام
بمون با منه تکیده
که من فقط تورو میخوام

 

 

تقدیم به نیـــــاز...

تعداد بازدید از این مطلب: 163
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
نظرات

حیف روزایی که بی تو به سر شد
حیف شبهایی که بی من سحر شد
تو بی من تنها من از تو تنها تر
حیف این عمری که تنها هدر شد

من سردم تو سردی دل نیمه جونه
میسوزه میسازه درب و داغونه
میلرزه حتی با چیک چیک اشکام
مثل گنجشکی که زیر بارونه
لبهامون لبخند عشقو کم داره


دلگیرن روزامون لحظه غم باره
دستاتو نظرم کن خیلی محتاجم
پاییزم میریزم رو به تاراجم
آه


من ابرم تو بارون این قصه خیسه
خورشید و بر گردون اینجا قدیسه
اعجازو بارون و باور کن وقتی
میخواد این احساسو از نو بنویسه

من ابرم تو بارون این لحظه نابه
این لحظه مخصوص ماه و مهتابه
بیدارم یا اینکه میبینم خوابه
کی نیلوفر سهم قلب مردابه
اینجا قلب ادمها بی فانوسه


رویاشون رویا نیست عین کابوسه
اینجا چشمامون تو گریه میپوسه
من جایی میخوام با تو قد بوسه
ما دستامون با هم دنیا میسازه


بی سقف و بی دیوارو بی دروازه
ما با هم هستیمو با هم میمیریم
بپر با من بپر وقت پروازه



تقدیم به نیـــــاز...

تعداد بازدید از این مطلب: 184
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
نظرات

گفتی :برم؟!
گفتم:چرا؟
گفتی پریشونی بسه
گفتی یکی دل تنگمه
خیلی برام دلواپسه
گفتی : برم؟
گفتم: برو.
اما نگفتم تا ابد
با رفتنت تویی چشام
اشک جایی حلقه بست
تنهام خیالت پیشمه
زخم دله درویشمه
هر جا بسوزم خاطرت
خاکستر آتیشمه
بی شعله میسوزم ولی
ای عشق خاموشم مکن
با من بمان با من بمان
هرگز فراموشم مکن
من قلب چاقو خورده ام
من زنده هم من مرده ام
با بودنت گل کرده ام
با رفتنت پژمور ده ام...

 

تقدیم به نیــــاز...

تعداد بازدید از این مطلب: 180
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
نظرات

منو بگیر از این روزای در به
از این روزا از این شبهای بی ثمر
منو ببر به خاطرات رفتمون
روزایی که تو جا گذاشتی پشت سر

تو کوچه ها نمیشه بی تو پرسه زد
خیابونا غریب و غم گرفته ان
کجا برم چرا نمیرسم به تو
کجایی پس چرا نمیرسی به من

حالا که نیستم اشکاتو کی پاک کنه
کی عاشقونه می نویسه اسمتو
بدونه من هزار سال دیگه ام
بدون کسی نمیشکنه تلسمتو

چقدر حرف مونده و نمیشنوی
چقدر راه مونده و نمیکشم
ببین کجای قصه پس زدی منو
محاله بی پناه تر از این بشم

غریبگی نکن دلم غریبه نیست
همونه که برات ستاره چیده بود
بگو که یادته بگو که یادته
همون که گفتی از خدا رسیده بود

تو شونت و نمی سپاری به هق هقم
نه میگی عاشقی نه میگم عاشقم
نه تو دیگه برام اون عشق سابقی
نه من دیگه برات گل شقایقم

 

تقدیم به نیــــاز...

تعداد بازدید از این مطلب: 140
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1390
نظرات

توی خلوت پر از همهمه ام که صدایی به صدام نمیرسه
اگه میتونی منو دعا بکن من که دستم به خدا نمیرسه
آسمونا ارزونی پرنده ها جای آسمونا یه قفس بده
همه دار وندارمو بگیر هر چی بودمو دوباره پس بده

بازم هیچ راهی به مقصد نرسید من هزار و یک شبه معطلم
تا ته جاده دنیا رفتم و بازم انگار سر جای اولم
چرا دنیا با تمام وسعتش مرحمی برای زخم من نداشت
پای هر چی که دویدم آخرش حسرت داشتنشو تو دلم گذاشت


سر رو شونه های سنگ روزگار قد این فاصله هق هق میکنم
دارم از ثانیه ها سیر میشم دارم از دوری تو دق میکنم
پشت خنده های مصنوعی من دل به این بغض گلوی من بده
روزگار سردمو ورق بزن دست مهربونتو به من بده

گم شدم توی شبی که خودمم شبی که حتی یه فانوس نداره
منو با خودت ببر به روشنی آخه هیچ کی مثل تو منو دوست نداره
لک زده دلم واسه یه همزبون شیشه دل همه سنگ شده
میدونی دلیل گریه هام چیه آی خدا دلم واست تنگ شده

تعداد بازدید از این مطلب: 177
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : یک شنبه 10 مهر 1398
نظرات

اگر مُردم خاکسترم را به باد دهید چرا که من از نسل سوخته ام...

تعداد بازدید از این مطلب: 227
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : جمعه 2 ارديبهشت 1390
نظرات

دنیا را بد ساخته اند، کسی را که دوست داری تو را دوست نمیدارد،کسی که تو را دوست دارد تو دوستش نمی داری. اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد به رسم و آیین هرگز به هم نمی رسید.

و این رنج است...

تعداد بازدید از این مطلب: 184
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : جمعه 2 ارديبهشت 1390
نظرات

افسانه ای خموش در آغوش صد فریب

گرد فریب خورده ای از عشوه نسیم

خشمی که خفته در پس هر درد خنده ای

رازی نهفته در دل شب های جنگلی

تعداد بازدید از این مطلب: 154
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : جمعه 2 ارديبهشت 1390
نظرات

الهی! هر که را عقل دادی چه ندادی و هر که را عقل ندادی چه دادی ؟
خدایا : عقیده مرا از دست " عقده ام"مصون بدار.
خدایا : به من قدرت تحمل عقیده "مخالف" ارزانی کن .
خدایا : رشد عقلی و علمی مرا از فضیلت "تعصب" "احساس" و "اشراق" محروم نساز.
خدایا : مرا همواره اگاه و هوشیار دار تا پیش از شناختن درست و کامل کسی قضاوت نکنم.
خدایا : شهرت منی را که:"میخواهم باشم" قربانی منی که " میخواهند باشم" نکن.
خدایا : درروح من اختلاف در "انسانیت" را به اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز. آن چنان که نتوانم این سه قوم جدا از هم را باز شناسم.
خدایا : مرا به خاطر حسد کینه و غرض در امان دار.
خدایا : خودخواهی را چندان در من بکش تا خودخواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم.
خدایا : مرا در ایمان « اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق» باشم.
خدایا: « تقوای ستیزم» بیاموز تا در انبوه مسوولیت نلغزم و از تقوای پرهیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم.
خدایا : مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان. اضطرابهای بزرگ غمهای ارجمند و حیرتهای عظیم را به روحم عطا کن. لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و دردهای عزیز بر جانم ریز.

تعداد بازدید از این مطلب: 171
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390
نظرات

زانوانم شکسته است و پاهایم فلج خسته و مجروح و پریشان و باری به سنگینی کوهی بر دوش و من در زیر آن خم شده ام و از زیر آن که چندین برابر من سنگین است و بزرگ است آرام گرفته ام و تنها ، برق حسرت از چشمان بازم ـ که همچنان به این راه که تا افق کشیده است ، دوخته ام ـ ساطع است. و جاده منتظر را در برابرم روشن می دارد. جاده ای که سال هاست چشم به راه هر قدمم خود را بر خاک افکنده است. اما ردپایی بر آن نیست و … نخواهد بود.

تعداد بازدید از این مطلب: 155
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390
نظرات

چه امید بندم در ابن زندگانی
که در ناامیدی سر آمد جوانی
سرآمد جوانی و ما را نیامد
پیام وفایی از این زندگانی
 
بنالم زمحنت همه روز تا شام
بگریم ز حسرت همه شام تا روز
تو گویی سپندم بر این آتش طور
بسوزم از این آتش آرزوسوز

تعداد بازدید از این مطلب: 147
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : پنج شنبه 1 ارديبهشت 1398
نظرات

نمی دانم زنده ام یا مرده ام

شاید هنوز به دنیا نیامده ام

تعداد بازدید از این مطلب: 231
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 31 فروردين 1390
نظرات

اگر من جای او بودم ، همان یک لحظه اول ، که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ، جهان را با همه زیبائی و زشتی به روی یکدگر ویرانه میکردم.


عجب صبری خدا دارد:
اگر من جای او بودم ، که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه رنگین ، زمین و آسمان را ، واژگون   می کردم.

 عجب صبری خدا دارد: 
اگر من جای او بودم . برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ، آواره و دیوانه میکردم .

عجب صبری خدا دارد:
اگر من جای او بودم ، که در همسایه صدها گرسنه ،  بزمی  گرم عیش و نوش میدیدم ، نخستین نعره مستانه را خاموش آندم ، بر لب پیمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد:
اگر من جای او بودم ، نه طاعت میپذیرفتم ، نه گوش از بهر استغفار این بیداد گرها تیز کرده ، پاره پاره از کف زاهد نمایان ، تسبیح صد دانه میکردم.
                                  
عجب صبری خدا دارد:
اگر من جای او بودم ، بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه میکردم.

عجب صبری خدا دارد چرا من جای او باشم همین بهتر که او خود جای خود بنشیند و تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد وگرنه من به جای او چه بودم. یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل و فرزانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد....


تعداد بازدید از این مطلب: 143
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 31 فروردين 1390
نظرات

همه روز روزه بودن همه شب نماز کردن

همه سال حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدینه تا به کعبه سر و پا برهنه رفتن

دو لب از برای لبیک به وظیفه باز کردن

به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن

ز ملاهی و مناهی همه احتراز کردن

شب جمعه ها نخفتن به خدای راز گفتن

ز وجود بی نیازش طلب نیاز کردن

به خدا که هیچکس را ثمر آنقدر نبخشد

"که به روی نا امیدی در بسته بازکردن"

تعداد بازدید از این مطلب: 173
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 31 فروردين 1390
نظرات

همه ی طبقات آسمان را گشته ام ، در دل ستاره باران نیمه شبهای روشن و مهربان تابستان ، بر جاده کهکشان تاخته ام ، صحرای ابدیت را درنوردیده ام ، بال در بال فرشتگان ، در فضای پاک ملکوت شنا کرده ام ، با خدایان ،ایزدان با همه ی الهه های زیبای آسمان ، با همه ارواح جاویدی که در نیروانای روشن و بی وزش آرام یافته اند آشنا بوده ام .از هر جا ، از هر یک یادی ، یادگاری ، برایت آورده ام . از سیمای هر کدام زیباترین خط را ربوده ام ، از اندام هر یک نازنین طرح را گرفته ام ، از هر گلی ، افقی ، دریایی ، آسمانی ، چشم اندازی ، رنگی دزدیده ام ، و ، با دست و دامنی پر از خطها و رنگها و طرح های آن سوی این آسمان زمینی ، از معراج نیمه شبان تنهایی ، به دامان مهربان تو – ای دامن حریر مهتاب شبهای زندگی سیاه من – فرود آمده ام ، نشسته ام تا آن ودیعه ها که از آسمانها آورده ام در دامن تو ریزم .

تعداد بازدید از این مطلب: 172
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 31 فروردين 1390
نظرات

میخواهم بگویم ...
فقر همه جا سر میکشد ...
فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ...
فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ... طلا و غذا نیست ...
فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفتهء یک کتابفروشی می نشیند ...
فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ که روزنامه های برگشتی را خرد میکند ...
فقر ، کتیبهء سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ...
فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود ...
فقر ، همه جا سر میکشد ...
فقر ، شب را "بی غذا" سر کردن نیست ...
فقر ، روز را "بی اندیشه" سر کردن است ...

اما فقر ، در میان جمع "تنها" بودن است.

تعداد بازدید از این مطلب: 192
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 31 فروردين 1390
نظرات

زنده بودن را به بیداری بگذرانیم

 که سالها به اجبار خواهیم خفت

تعداد بازدید از این مطلب: 141
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 24 فروردين 1390
نظرات

رنجی که همیشه آزارم میداد,اکنون به نهایت رسیده است
مرگ یا جنون را در یک قدمی خود میبینم
چه سخت است تنهایی در انبوه جمعیتی که از همه سو مرا احاطه کرده اند
حالا من مانده ام معطل و مردد,که چه کار کنم؟
قالب های آدمها همه تعیین شده و مشخص است
و من نمیتوانم خودم را در هیچکدام بگنجانم

در بیرون این قالب ها تنها مانده ام!

تعداد بازدید از این مطلب: 178
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 24 فروردين 1390
نظرات

خدا از من پرسید: « دوست داری با من مصاحبه کنی؟»
پاسخ دادم: « اگر شما وقت داشته باشید»
خدا لبخندی زد و پاسخ داد: . . .

تعداد بازدید از این مطلب: 123
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 24 فروردين 1390
نظرات

 

گل آفتاب گردان رو به نور می چرخد و آدمی رو به خدا .

ما همه‌ آفتابگردانیم.

اگر آفتابگردان‌ به‌ خاک‌ خیره‌ شود و به‌ تیرگی، دیگر آفتابگردان‌ نیست.

آفتابگردان‌ کاشف‌ معدن‌ صبح‌ است‌ و با سیاهی‌ نسبت‌ ندارد.

تعداد بازدید از این مطلب: 152
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 24 فروردين 1390
نظرات

 از چه کسی باید پرسید که سرزمین مهربانیها کجاست؟ از چه کسی باید پرسید که سرزمین مهر و وفا کجاست؟ سرزمینی که نام ان محبت است و صفا در آن ریشه دوانیده سرزمینی که در آن اعتماد و آرزو وجود دارد؟ کاش می شد تا شقایق ها گریست کاش می شد یک تبسم آفرید کاش می شد چون ستاره پاک بود آسمان را با صداقت دوست داشت کاش می شد با سحر بیدار بود در سکوت شب امید صبح داشت.

تعداد بازدید از این مطلب: 137
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : شنبه 23 بهمن 1389
نظرات

مرد مسنی به همراه پسر ٢۵ ساله‌اش در قطار نشسته بود. در حالی که مسافران در صندلی‌های خود نشسته بودند، قطار شروع به حرکت کرد.

به محض شروع حرکت قطار پسر ٢۵ ساله که کنار پنجره نشسته بود پر از شور و هیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس می‌کرد فریاد زد:

پدر نگاه کن درخت‌ها حرکت می‌کنن. مرد مسن با لبخندی هیجان پسرش را تحسین کرد.
کنار مرد جوان، زوج جوانی نشسته بودند که حرف‌های پدر و پسر را می‌شنیدند و از حرکات پسر جوان که مانند یک کودک ۵ ساله رفتار می‌کرد، متعجب شده بودند.

ناگهان پسر جوان دوباره با هیجان فریاد زد: پدر نگاه کن دریاچه، حیوانات و ابرها با قطار حرکت می‌کنند.

زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه می‌کردند.

باران شروع شد. قطراتی از باران روی دست پسر جوان چکید.

او با لذت آن را لمس کرد و چشم‌هایش را بست و دوباره فریاد زد: پدر نگاه کن باران می‌بارد،‌ آب باران روی من چکید.

زوج جوان دیگر طاقت نیاورند و از مرد مسن پرسیدند: ‌چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمی‌کنید؟!

مرد مسن در پاسخ گفت: ما همین الان از بیمارستان بر می‌گردیم. امروز پسر من برای اولین بار در زندگی می‌تواند ببیند ...

تعداد بازدید از این مطلب: 184
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 7 آذر 1389
نظرات

آدم هاي بزرگ در باره ايده ها سخن مي گويند

آدم هاي متوسط در باره چيزها سخن مي گويند

آدم هاي كوچك پشت سر ديگران سخن مي گويند

تعداد بازدید از این مطلب: 179
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 19 شهريور 1389
نظرات

هيچكس تنهايي ام را حس نكرد

لحظه ويراني ام را حس نكرد

در تمام لحظه هايم هيچكس وسعت حيراني ام را حس نكرد

(( بي كس و تنهايي ام را حس نكرد))

آنكه سامان غزل هايم از اوست

بي سر و ساماني ام را حس نكرد

تعداد بازدید از این مطلب: 226
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 19 شهريور 1389
نظرات

خداوند به سه طريق به دعاها جواب مي دهد:

او مي گويد آري و آنچه مي خواهي به تو مي دهد.

او ميگويد نه و چيز بهتري به تو مي دهد.

او مي گويد صبر كن و بهترين را به تو مي دهد.

تعداد بازدید از این مطلب: 209
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 17 شهريور 1389
نظرات

رتبه اول زندگی ما از آن کیست؟

به محض آن که با خدا ارتباط برقرار کنید و حضور او را در درون خود بیابید

حضور خدا را در دیگران هم حس خواهید کرد

آنگاه دیگر از کسی متنفر نخواهید شد.

در هر چه انجام می دهیم فقط بایدب ه خدا فکر کنیم

در خدمتگزاری باید به خدا بیش از هر چیز دیگری عشق بورزیم .خدا باید در قلب و زندگی ما رتبه نخست را دارا باشد.

خدايا به داده هايت شکر . به نداده هايت شکر . به گرفته هايت شکر .

چون داده هايت نعمت . نداده هايت حکمت . وگرفته هايت امتحان است.

تعداد بازدید از این مطلب: 227
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 17 شهريور 1389
نظرات

ارتباط با خدا منحصر به عرفا وقدیسین نیست.

خدا در قلب هر موجودی حضور دارد.

هنگامی که معبد قلب خود را بگشایید آنجا شهود روح را خواهید دید.

که قادر است همه کتاب هستی را بخواند.

آنگاه می توانید با خدا ارتباط بر قرار سازید و او را جوهره وجود خود بدانید.

یافتن خدا در معبد قلب خود اساس و آغاز اجابت همه دعاهاست.

پس به دل خود رو کنید.

تعداد بازدید از این مطلب: 226
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 11 مرداد 1389
نظرات

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسيار دردش آمد ...

 یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!

یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!

یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!

یک یوگيست به او گفت : این چاله و همچنين دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعيت وجود ندارند!!!

 یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایين انداخت!

یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!

یک  روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاله کرده بودند پيدا کند!

یک تقویت کننده  فکر او را نصيحت کرد که : خواستن توانستن است!

یک فرد خوشبين به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!

سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بيرون آورد...!

تعداد بازدید از این مطلب: 212
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 11 مرداد 1389
نظرات

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم،

دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت،


بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند،

پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودن،

پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند.

تعداد بازدید از این مطلب: 205
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 11 مرداد 1389
نظرات

روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیباترین قلب را در تمام آن منطقه دارد. جمعیت زیادی جمع شدند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشه ای بر آن وارد نشده بود. پس همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیده اند. مرد جوان، در کمال افتخار، با صدایی بلندتر به تعریف از قلب خود پرداخت. ناگهان پیرمردی جلو جمعیت آمد و گفت:اما قلب تو به زیبایی قلب من نیست؟

تعداد بازدید از این مطلب: 208
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

صدفي به صدف ديگر گفت: "درد عظيمي در درونم دارم. سنگين و گرد است و آزارم ميدهد."
صدف ديگر با غرور و نخوت گفت: "آسمان و دريا را شکر، که من دردي ندارم. من چه از درون و چه از بيرون، سالم سالمم.."

در همان لحظه، خرچنگي که از کنارشان مي گذشت، گفت و گوي آن دوش صدف را شنيد و به آن صدفي که از درون و بيرون سالم بود، گفت: "بله، سالم و سر حالي؛ اما حاصل درد رفيقت، مرواريدي بسيار زيباست!!!"

 

تعداد بازدید از این مطلب: 316
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

پسر بچه هشت ساله ای به پیرمردی که بالای یک چاه ایستاده بود نزدیک شد. چشم در چشمش دوخت و به او گفت : من می دونم که شما خیلی عاقل هستید. دلم می خواد راز زندگی رو از زبون شما بشنوم.

پیرمرد نگاهی به پسر بچه انداخت و جواب داد: من سرد و گرم زندگی رو چشیده ام و به این نتیجه رسیده ام که راز زندگی در چهار کلمه خلاصه شده.

تعداد بازدید از این مطلب: 218
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

در روزگاران قديم، پادشاهى بود كه وزير مدبّرى داشت. آن وزير نسبت به پادشاه بسيار وفادار و سرسپرده بود، به طورى كه پادشاه هرگز از خدمات و توصيه و راهنمايیش بی ‏نياز نبود و در هيچ راهى بدون همراهى وزيرش قدم نمی‏ گذاشت. روزى در حالى كه سلطان ميوه‏ اى را به دو قسمت تقسيم می‏ نمود، تصادفاً انگشتش را بريد. همان‏طور كه دست سلطان را مداوا می‏نمودند، او از وزيرش سؤال كرد كه چگونه اين اتّفاق برای او افتاد و اضافه كرد كه: "من بسيار مراقب بودم، امّا به نظر می‏رسد كه چاقو به طور خود به خود در دستم لغزيد."

تعداد بازدید از این مطلب: 200
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

اي خداوند! اي خداوند!

به علماي ما مسئوليت و به عوام ما علم

و به مؤمنان ما روشنائي و به روشن فكران ما ايمان

و به متعصبين ما فهم و به فهميدگان ما تعصب

و به پيران ما درك و به جوانان ما آگاهي

و به ...

تعداد بازدید از این مطلب: 284
موضوعات مرتبط: عارفانه , عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 20 خرداد 1389
نظرات
شخصی را به جهنم می بردند . در راه بر می گشت و به عقب خیره می شد .
ناگهان خدافرمود : او را به بهشت ببرید .
فرشتگان پرسیدند چرا ؟
پروردگار فرمود :او چندبار به عقب نگاه کرد ... او  به بخشش من امیدوار بود و من بنده ام را نا امید نمیکنم...
تعداد بازدید از این مطلب: 212
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 19 خرداد 1389
نظرات

 کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم

 اکنون که بزرگيم چه دلتنگيم

 کاش دلهامون به بزرگي بچگي بود

 کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را از نگاهش مي توان خواند

 کاش براي حرف زدن نيازي به صحبت کردن نداشتيم

 کاش براي حرف زدن فقط نگاه کافي بود

 کاش قلبها در چهره بود

تعداد بازدید از این مطلب: 226
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 19 خرداد 1389
نظرات
آدمي دو قلب دارد. قلبي كه از بودن آن با خبر است و قلبي كه از حضورش بي خبر. قلبي كه از آن با خبر است، همان قلبيست كه در سينه مي تپد. همان كه گاهي مي شكند، گاهي مي گيرد و گاهي مي سوزد. گاهي سنگ مي شود و سخت و سياه و گاهي هم از دست مي رود...
تعداد بازدید از این مطلب: 210
موضوعات مرتبط: عارفانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تعداد صفحات : 4


عشق را در زندگی فریاد می زنیم اما افسوس... که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم و اینگونه قلب را بدون دریافت چیزی از دست می دهیم و ما هم می شویم یک بی عاطفه...


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود