ای یکتای بی نهایت من
و ای دلیل گستاخی من بر درگاهت
ای بخشنده توانا که بزرگی و مهربانیت چنان است که بنده بی مقدارت
مدام در حال گستاخی و بی پروایی در محضر توست بر این رانده شده از درگهت.......
شرم دارم از تو چیزی درخواست کنم
زبان نای گفتن و قلم توان التماس ندارد
تو که خود دانایی بر همه نادانسته ها مرا بکش به سوی خود
و بگسلان این بند های فلاکت را از من
این بنده ناتوانت دگر نا و توانی ندارد
انچنان معصیت بر دوشم سنگینی دارد
که زانو خم گشته و شانه هایم ترک برداشته اند
و من حتی توان تسبیح تو را ندارم
من نمی توانم سر بر استانت بلند کنم ای پروردگار من.........
دنبال کسی میگردم که توی بهار که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم: میای بریم زیر این رگبار و هوای خوش قدم بزنیم؟
در جوابم فقط بگه: نیم ساعت دیگه کجا باشم... توی تابستون که زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم: میای بریم خیابون ولیعصر از ونک تا هر جا شد قدم بزنیم؟
در جوابم فقط بگه: ناهار اونجایی که من میگم... توی پاییز زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم: میای صدای ناله ی برگای سعدآباد رو در بیاریم خش خش صدا بدن؟
در جوابم فقط بگه: دوربینتم بیار...
توی زمستون زنگ بزنم بدون هیچ دلیل
بگم چنارای ولیعصر منتظرن با یه عالمه برف، بعد با تردید بپرسم: میای که؟
در جوابم بدون مکث بگه : یه جفت دستکش میارم فقط .
یه لنگه من یه لنگه تو...سر اینکه دستای گره شدمون توی جیب کی باشه بعدا تصمیم میگیریم....... ♥
من تو بهت گرگ و میشم تو چته؟؟
من زدن تیشه به ریشه ام تو چته؟؟
از نگاهه عرضه ی خیابونا من دارم
شکنجه میشم تو چته؟؟
اسمم و چند دفعه بریدی تا حالا؟؟؟
چند ستاره کم آوردی تا حالا؟؟
تو مثل من که همش بد میارم
به در بسته نخوردی تا حالا
دل دیگه بسشه درد
توی برز خسته ام
پی سایه نگرد
باخت دیگه خسته شدم
دل شکسته شدم
بازنده ام
من پل دسته نیازم تو چته؟؟
من میسوزم و میسازم تو چته؟؟
تو قمار زندگی منم که مفت
از تو نیستم و میبازم تو چته؟؟
من همونم که شکستیش یادته؟؟
به رگ فاصله بستیش یادته؟؟
حالا اومدی چیرو نشون بدی؟؟
دلی که نمیپرستیش یادته؟؟
دل دیگه بسشه درد
توی برز خسته ام
پی سایه نگرد
باخت دیگه خسته شدم
دل شکسته شدم
بازنده ام
عشق تو شعله فروز واسه من
میگی غصه ات شب و روز واسه من
فکر آس و پاسی خودتو کن
نمی خواد دلت بسوزه واسه من
وقتی قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشكهایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم و بغضهایمان پشت سر هم میشكند وقتی احساس میكنیم بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میكشد و انتظارها به سر نمیرسد وقتی طاقتمان طاق میشود و تحملمان تمام...
آن وقت است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم و مطمئنیم كه تو،
فقط تویی كه كمكمان میكنی...
آن وقت است كه تو را صدا میكنیم، تو را میخوانیم. آن وقت است كه تو را آه میكشیم، تو را گریه میكنیم، تو را نفس میكشیم. وقتی تو جواب میدهی، دانهدانه اشكهایمان را پاك میكنی
و یكییكی غصهها را از توی دلمان برمیداری
گره تكتك بغضهایمان را باز میكنی و دل شكستهمان را بند میزنی
سنگینیها را برمیداری و جایش سبكی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی و بیشتر از لبها، لبخند خوابهایمان را تعبیر میكنی و دعاهایمان را مستجاب
و آرزوهایمان را برآورده قهرها را آشتی میكنی و سختها را آسان.
تلخها را شیرین میكنی و دردها را درمان ناامیدها، امید میشود و سیاهها سفید سفید...
خدایا تورا صدا میکنیم ،تو را می خوانیم
ناامیدها، امید میشود و سیاه ها سفید سفید...
خدایا
تورا صدا می کنیم ،تو را می خوانیم
وقتی سر کلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختری بود که کنار دستم نشسته بود و اون منو "داداشی" صدا می کرد .
به موهای مواج و زیبای اون خیره شده بودم و آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه . اما اون توجهی به این مساله نمیکرد .
آخر کلاس پیش من اومد و جزوه جلسه پیش رو خواست . من جزومو بهش دادم .بهم گفت:"متشکرم "و از من خداحافظی کرد. میخوام بهش بگم ، میخوام که بدونه ، من نمی خوام فقط "داداشی" باشم . من عاشقشم . اما... من خیلی خجالتی هستم ..... علتش رو نمیدونم .
به حرمـــــت نان و نمکی که با هم خوردیم
نــــــــان را تو ببر
که راهـــــــــت بلند است و طاقتــــــــــت کوتاه نمــــــــــک را بگذار برای من می خواهم این زخم همیشــــــــــه تازه بمانـــــــد...
از تو میگذرم بی آنکه دیگر تو را ببینم ،
از تو میگذرم بی آنکه خاطره ای را از تو بر دوش بکشم ، نمیخواهم دیگر طعمی را از عشق بچشم. از تو میگذرم ، تویی که گذشتی از همه چیز ،
این را هم فراموش میکنم ، جای من در اینجا نیست!
میروم تا آرام باشی ، تا از شر من و احساسم راحت باشی ،
میروم تا روزی پشیمان شوی ،حیف احساسات عاشقانه ام بود ،
میروم تا با کسی دیگر همنشین شوی
از تو میگذرم و شک نکن که فراموشت میکنم ، هر چه شمع و شعله و آتش بود را در قلبم خاموش میکنم ….
نه اندیشیدن به تو فایده دارد ، نه فکر کردن به خاطره هایت ،
حالا آنقدر به دنبالم بیا تا خسته شود پاهایت….
تو لیاقت مرا نداری ، از تو میگذرم تو ارزشی برایم نداری….
کارت شده بود دلشکستن و بی وفایی ،
روز و شب من این شده بود که از تو سوال کنم کجایی؟؟
چرا پاسخی به دل گرفته ام نمیدهی ،
چرا سرد شده ای و مثل آن روزها سراغی از من نمیگیری؟
فکر کرده ای کیستی، برو با همان عاشقان سینه چاکت ،
برو که تو با یک نفر راضی نیستی!
از تو میگذرم بی آنکه تو را ببینم ، محال است دیگر برگردم ، حتی اگر از غم و غصه بمیرم….
از تو میگذرم و بی خیالت میشوم ،
شک نکن بدون تو از شر هر چه غم در این دنیاست راحت میشوم
اشتباه گرفته ای ، من آن کسی که میخواهی نیستم ،
تا هر چه دلت خواست با دلش بازی کنی ،
میروم تا حتی نتوانی یک لحظه هم نگاهم کنی…. از تو میگذرم بی آنکه لحظه ای برگردم و تو را ببینم ،
یک روز بیا تا حساب تمام بی محبتهایت را از قلب شکسته ام برایت بگیرم….
(قند) خون مادر بالاست ، دلش اما همیشه (شور) می زند برای ما . . .
اشکهای مادر ، مروارید شده است در صدف چشمانش
دکترها اسمش را گذاشته اند آب مروارید !
حرفها دارد چشمان مادر ؛ گویی زیرنویس فارسی دارد !
دستانش را نوازش می کنم ؛ داستانی دارد دستانش . . .
وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره
میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . .
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش
دلت میخواد بمیری . . .
تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ” تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ” تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ” تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ” تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ” تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ” تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ” تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . .
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست . . .
سلامتیه اون پسری که . . .
۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . . باباش گفت چرا گریه میکنی ؟
گفت : آخه اونوقتا دستت نمیلرزید . . .
پرسید باران؟ گفتم بهار! پرسید بهار؟ گفتم لحظه های با تو بودن! پرسید لحظه ؟ گفتم کوچه بن بست! پرسید کوچه بن بست ؟گفتم من و تو! پرسید من و تو ؟ گفتم قصه ی ناگفته! پرسید قصه نا گفته ؟ گفتم هزار و یک شب بودن ما! پرسید هزارو یک شب بودن ما؟ گفتم زیر پنجره ی تنهایی من! پرسید زیر پنجره ی تنهایی؟ گفتم اشک مهتاب وقتی نمی غلتد! پرسید اشک مهتاب؟ گفتم شکوه التماس وقتی دست نیاز به سویت دراز می کنم! پرسید شکوه التماس؟گفتم شبهای تاریک یلدایی! پرسید شبهای تاریک یلدایی؟ گفتم اشک های سرشار پنهانی! پرسید اشکهای سرشار پنهانی؟ گفتم قلبی که از دیدار می تپد و از ندیدن یار می گرید! پرسید قلب؟گفتم تو! پرسید من؟ گفتم عشق! پرسید عشق؟ گفتم نوری که هرگز نمی میرد! پرسید نور؟ گفتم عشق! پرسید عشق؟ گفتم اشک! پرسید اشک؟ گفتم عشق! پرسید عشق؟ گفتم هاله ی دل تنگی! پرسید هاله ی دلتنگی؟ گفتم عشق! گریست!
پرسیدم عشق؟
گفت گریستن برای بودنهایی که باید باشند و نیستند و نبودنهایی که نباید باشند و هستند!
من گریستم ، او گریست،
کسی از دالان تنهایی چشم های منتظر غمزده مان فریاد زد…
به من توفیق تلاش در شکست ؛ صبر در نومیدی ؛ رفتن بی همراه ؛ جهاد بی سلاح ؛ کار بی پاداش ؛ فداکاری در سکوت ؛ دین بی دنیا ؛ مذهب بی عوام ؛ عظمت بی نام ؛ خدمت بی نان ؛ ایمان بی ریا ؛ خوبی بی نمود ؛ گستاخی بی خامی ؛ مناعت بی غرور ؛ عشق بی هوس ؛ تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آن که دوست بداند روزی کن.
وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند گر باطن را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید.می توان اثبات کرد وبه زمان شناساند و زنده نگاه داشت.
دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرتِ روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.
اما چه رنجي است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن و چه بدبختي آزاردهنده اي است تنها خوشبخت بودن! در بهشت، تنها بودن سخت تر از كوير است.
عشق را در زندگی فریاد می زنیم اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک بی عاطفه...
عشق را در زندگی فریاد می زنیم
اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک
بی عاطفه...