صدفي به صدف ديگر گفت: "درد عظيمي در درونم دارم. سنگين و گرد است و آزارم ميدهد." صدف ديگر با غرور و نخوت گفت: "آسمان و دريا را شکر، که من دردي ندارم. من چه از درون و چه از بيرون، سالم سالمم.."
در همان لحظه، خرچنگي که از کنارشان مي گذشت، گفت و گوي آن دو صدف را شنيد و به آن صدفي که از درون و بيرون سالم بود، گفت: "بله، سالم و سر حالي؛ اما حاصل درد رفيقت، مرواريدي بسيار زيباست!!!"
عشق را در زندگی فریاد می زنیم
اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک
بی عاطفه...