ای خدا من به کسی کاری ندارم ولی زخم از همه خوردن شده کارم
از غریب و کسی که وصله جونه پشت پا خوردن و مردن شده کارم
کاشکی هوشیاری نصیبم نمی شد باعث رنج و فریبم نمی شد
بعضی ها قیده همه چیرو زدن بعضی ها اسیر اقبال بدن
اون بالا نشستی گوش کن ای خدا چه عذابیه به دنیا امدن
کاشکی هوشیاری نصیبم نمی شد باعث رنج و فریبم نمی شد
اخه هوشیاری غم بزرگییه کاشکی هوشیاری نصیبم نمیشد
هر کجا پا میزارم هر جا که میرم پیشه چشمام میبینم حلقه داری
ای خدا من خودمم هیچ نمیدونم چرا هر گل پیش چشمام میشه خاری
کاشکی هوشیاری نصیبم نمی شد باعث رنج و فریبم نمی شد
اخه هوشیاری غم بزرگییه کاشکی هوشیاری نصیبم نمیشد
مرگ تدریجی شده هستی برام نقش خنده دیگه مرده رو لبام
ای خدا هر کسی از راه می رسه می کنه چاه دو رنگی پیش پام
کاشکی هوشیاری نصیبم نمی شد باعث رنج و فریبم نمی شد
اخه هوشیاری غم بزرگییه کاشکی هوشیاری نصیبم نمیشد
قصه بی سر و سامانی من گوش کنيد
گفتگوی منو حيرانی من گوش کنيد
شرح اين قصه جانسوز نهفتن تا کی
سوختم ، سوختم اين راز نگفتن تا کی
روزگاری من و دل ساکن کويی بوديم
ساکن کوی بت عربده جويـی بوديم
دين و دل باخته ديوانه رويی بوديم
بسته سلسله ، سلسله مويی بوديم
کس در آن سلسله غير از من و دل بند نبود
يک گرفتار از اين جمله که هستند نبود
نرگس غمه زنش اين همه بيمار نداشت
سنبل پر شکنش هيچ گرفتار نداشت
اين همه مشتری و گرمی بازار نداشت
يوسفی بود ولی هيچ خريدار نداشت
اول آن کس که خريدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم
گرچه از خاطر وحشی هوس روی تو رفت
با دلش آرزوی قامت دلجوی تو رفت
شد دل آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از نا خوشی روی تو رفت
حاش آلله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت آميز کسان گوش کند
اگه گریه بذاره مینوسم
کدوم لحظه تورو از من جدا کرد
نگو اصلا نفهمیدی نگو نه
تو بودی اون که دستامو رها کرد
خودت گفتی خداحافظ تموم شد
من و تو سهممون از عشق این بود
خود تو حرمت عشق و شکستی
بریدی اخر قصه همین بود
اگه مهلت بدی یادت میارم
روزایی رو که بی تو بین شب بود
تمام سهمت از دنیا عزیزم
بذار یادت بیارم یک وجب بود
بهت دادم تمام آسمونو
خودم ماهت شدم آروم بگیری
حالا ستار ه هام دورت نشتن
منو ابری گذاشتی داری میری
بیا بگرد از این بن بست بی عشق
بذار این قصه اینجوری نباشه
چرا بذر جدایی رو چرا تو
چرا دستای تو باید بپاشه
خدا حافظ نوشتن کار من نیست
اخه خیلی باهات ناگفته دارم
اگه لایق عشقت نبودم
اگه خالی شد از تو وجودم
اگه پا روی عهدم گذاشتم
ولی دوستت که داشتم.........نداشتم؟
بیا از سر خط باورم کن
من عاشقو عاشق ترم کن
نمیخوام قربونی خزون شم
تو با دست خودت پرپرم کن
منو ببخش اگه کم آوردم
اگه فریب دنیارو خوردم
منو ببخش اگه از رو غفلت
دلمو به سیاهیا سپردم
نزار بیشترازین دلم برنجه
نجاتم بده از این شکنجه
بیا پیرهن عشقو تنم کن
توی تاریکیا روشنم کن
منم و غرور تیکه پاره
منم و آسمون بی ستاره
حالا سهم من از تو سکوته
حالا عاشق تو روبروته
دیگه نمیخام از تو جدا شم
دیگه نمیخوام آشفته باشم
آخه بی تو به لب رسیده جونم
دیگه قول میدم عاشق بمونم
اگه آدم خوبی نبودم
اگه یخ زده ذستایکبودم
اگه آبروی عشقو بردم
ولی چوبشو خوردم........نخوردم؟
اگه بی هدفو بی فروغم
اگه زخمی دشنه ی دروغم
اگه دلمو از عشقت بریدم
ولی داغشو دیدم.........ندیدم؟
عشق را در زندگی فریاد می زنیم
اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک
بی عاطفه...