مطالب وبلاگ را چگونه ارزیابی می کنید؟

آمار مطالب

کل مطالب : 237
کل نظرات : 29

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 4

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 1
باردید دیروز : 3
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 1
بازدید سال : 1939
بازدید کلی : 83993

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان صاحبدلان و آدرس sahebdelan.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 1
بازدید کل : 83993
تعداد مطالب : 237
تعداد نظرات : 29
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391
نظرات

بگو دکترا برن این نفسای آخره
تو فقط برام بخند اینجوری خیلی بهتره

دم آخری بذار سیر بشینم نگات کنم
غزل آخرمو فدای خنده هات کنم

عزیزم گریه نکن خراب هر هق هقتم
کاش نفس یاری کنه بازم بگم عاشقتم

بگو هیچکسی نیاد میخوام باهات تنها باشم
دستاتو به من بده که دارم از هم می پاشم

دیگه بی تابی نکن آشفته حالم میکنی
قبل رفتنم (؟) گلم بگو حلالم میکنی


با تو ام تا به ابد نمیشی از دلم جدا
گل مهربون من قرارمون پیش خدا

رد خنده هاتو هیچکسی نشونم نمیده
تا میام حرف بزنم گریه امونم نمیده

میدونم سخته ولی رفتنه من حقیقته
واسه من گریه نکن این آخرین وصیته


بگو هیچکسی نیاد میخوام باهات تنها باشم
دستاتو به من بده که دارم از هم می پاشم

دیگه بی تابی نکن آشفته حالم میکنی
قبل رفتنم (؟) گلم بگو حلالم میکنی

تعداد بازدید از این مطلب: 178
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391
نظرات

حلالم کن دارم میرم

حلالم کن دارم میرم

چه قدر این لحظه دلگیره

گناهی گردنم نیست

همش تقصیر تقدیره

پر از بغزم پر از گریه

پر از تلخی و شیرینی

حلالم کن دارم میرم

منو هر گز نمیبینی

حلالم کن اگه دستام به دستای تو عادت کرد

ببین دنیای عاشق کش به ما خیانت کرد

کلاف آرزوهامو چرا هیچکی نمی بافه

برای ما دو تا عاشق جدایی دور از انصافه

تو رویای منی اما

من از کابوس لبریزم

چه مظلومانه می باری

چه مظلومانه می ریز

نگام کن لحظه ی زنده نفس

چه تلخه هم و خوشی

چه وحشتناک دلکندن

چه سخته فراموشی

تعداد بازدید از این مطلب: 208
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391
نظرات

هر که عاشق شد جفا بسیار می باید کشید

بهر یک گل صد جفا از خار می باید کشید

من به مرگم راضی ام اما نمی آید عجل

بخت بد بین از عجل هم ناز می باید کشید

تعداد بازدید از این مطلب: 209
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : سه شنبه 26 ارديبهشت 1391
نظرات

زبانم را نمی دانی !
نگاهم را نمی بینی !

ز اشکم بی خبر ماندی و آهم را نمی بینی

سخن ها خفته در چشمم
نگاهم صد زبان دارد

چرا طرز نگاهم را نمی بینی؟

چرا یک دم کنار من نمی مانی
چرا یک دم بیاد من نمی آیی

به یاد آور تو آن روز طلایی را
 به یاد آور

نگاهم چیست جز عشقت
تو روی از من چه پوشانی

مگر ای ماه، چشم بی گناهم را نمی بینی

سیه چشمان من موی سپیدم را نگاهی کن
مگر در چشم من روز سیاهم را نمی بینی؟

چرا یک دم کنار من نمی مانی
چرا یک دم بیاد من نمی آیی

به یاد آور تو آنروز طلایی را
به یاد آور به یاد آور

تعداد بازدید از این مطلب: 167
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : جمعه 2 ارديبهشت 1390
نظرات

خدایا،خدایا...

به من توفیق تلاش در شکست ؛ صبر در نومیدی ؛ رفتن بی همراه ؛ جهاد بی سلاح ؛ کار بی پاداش ؛ فداکاری در سکوت ؛ دین بی دنیا ؛ مذهب بی عوام ؛ عظمت بی نام ؛ خدمت بی نان ؛ ایمان بی ریا ؛ خوبی بی نمود ؛ گستاخی بی خامی ؛ مناعت بی غرور ؛ عشق بی هوس ؛ تنهایی در انبوه جمعیت و دوست داشتن بی آن که دوست بداند روزی کن.

تعداد بازدید از این مطلب: 177
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : پنج شنبه 1 ارديبهشت 1390
نظرات

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند گر باطن را نمی توان ساقط کرد می توان رسوا ساخت اگر حق را نمی توان استقرار بخشید.می توان اثبات کرد وبه زمان شناساند و زنده نگاه داشت.

تعداد بازدید از این مطلب: 167
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 31 فروردين 1390
نظرات

دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی. اما دوست داشتن پیوندی خودآگاه و از روی بصیرتِ روشن و زلال. عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هر چه از غریزه سرزند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج می یابد.              

تعداد بازدید از این مطلب: 201
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 31 فروردين 1390
نظرات

اما چه رنجي است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زيبايي ها را تنها ديدن و چه بدبختي آزاردهنده اي است تنها خوشبخت بودن! در بهشت، تنها بودن سخت تر از كوير است.

تعداد بازدید از این مطلب: 175
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 24 فروردين 1390
نظرات

عشق را در زندگی فریاد می زنیم
اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک

بی عاطفه...

تعداد بازدید از این مطلب: 194
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 24 فروردين 1390
نظرات

هرکس به چیزی تبدیل می شود که به آن عشق می ورزد .

اگر سنگی را دوست داشته باشد ، سنگ می شود .

اگر هدفی را دوست داشته باشد ، به آن هدف تبدیل می شود .

اگر به فردی عشق ورزد آن فرد می شود .

و اگر به خدا عشق بورزد خدائی می شود .

تعداد بازدید از این مطلب: 202
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : چهار شنبه 24 فروردين 1390
نظرات

هر کسی دوتاست .
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند ، هست .
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
عظمت ها همواره در جستجوی چشمی است که آنرا ببیند .
خوبی ها همواره نگران که آنرا بفهمد .
و زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق ورزد .
و قدرت نیازمند کسی است که در برابرش رام گردد .
و غرور در جستجوی غروری است که آنرا بشکند .
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پراقتدار و مغرور .
اما کسی نداشت ...

تعداد بازدید از این مطلب: 170
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 8 آذر 1389
نظرات

براي پرواز به آسمانها، منتظر نمان که عقابي نيرومند بيايد و از زمينت برگيرد و در آسمانهايت پرواز دهد. بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و برويد و بکوش تا اينهمه گوشت و پيه و استخوان سنگين را که چنين به زمين وفادارت کرده است، سبک کني و از خويش بزدايي، آنگاه به جاي خزيدن، خواهي پريد. در پرنده شدن خويش بکوش و اين يعني بيرون آمدن از زندانهاي اسارت .

تعداد بازدید از این مطلب: 180
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 7 آذر 1384
نظرات

سلام ای غروب غریبانه دل

سلام ای طلوع سحرگاه رفتن

سلام ای غم لحظه های جدایی

خداحافظ ای شعر شبهای روشن


تعداد بازدید از این مطلب: 192
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 17 شهريور 1389
نظرات

زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد.

در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد .

پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.

پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟

پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 213
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 11 مرداد 1389
نظرات

دختر جواني چند روز قبل از عروسي آبله سختي گرفت و بستري شد.
نامزد وي به عيادتش رفت و در ميان صحبتهايش از درد چشم خود ناليد.
بيماري زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عيادت نامزدش ميرفت و از درد چشم ميناليد. موعد عروسي فرا رسيد.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم ميگفتند چه خوب عروس نازيبا همان بهتر که شوهرش نابينا باشد.
20 سال بعد از ازدواج زن از دنيا رفت، مرد عصايش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند.

مرد گفت: "من کاري جز شرط عشق را به جا نياوردم".

تعداد بازدید از این مطلب: 220
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 11 مرداد 1389
نظرات

 چهار شمع به آرامی در حال سوختن بودند.محیط آن چنان آرام و بی صدا بود

 که می شد به صحبت هایشان گوش داد.

اولی گفت:من صلح هستم کسی نمی تواند مرا برای همیشه روشن نگاه دارد.

من مطمئن هستم که خاموش می شوم.

لحظه ای نگذشت که شعله اش کاهش یافت و خاموش گشت.

دومی گفت:من ایمان هستم وجود من ضروری نیست پس چندان مهم نیست که من روشن باقی بمانم. سخنش که به پایان رسید نسیم ملایمی وزید و آن را خاموش کرد.

تعداد بازدید از این مطلب: 254
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 8 مرداد 1389
نظرات

" خدایا به آسمان بلند سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به حسین سوگند، به روح سوگند، به بی نهایت سوگند، به نور سوگند، به دریای وسیع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به کوههای سر به فلک کشیده سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداییان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجرکشیده گان سوگند، به اشک یتیمان سوگند، به آه جانسوز بیوه زنان سوگند، به تنهایی مردان بلند سوگند که من عاشق زیبائیم. چه زیباست همدردعلی شدن، زجر کشیدن، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن، چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن، چه زیباست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است، شیعه تمام عیار علی شدن."               «شهید چمران»

 

تعداد بازدید از این مطلب: 246
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 1 تير 1389
نظرات

پسرک شانزده ساله بود که براي اولين بار عاشق دختر شد. دختر قدبلند بود، صداي بمي داشت و هميشه شاگرد اول کلاس بود. پسر خجالتي نبود اما نمي خواست احساسات خود را به دختر ابراز کند، از اينکه راز اين عشق را در قلبش نگه مي داشت و دورا دور او را مي ديد احساس خوشبختي مي کرد.

تعداد بازدید از این مطلب: 285
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

پدر كودك را بلند كرد و در آغوش گرفت. كودك هم ميخواست پدر را بلند كند. وقتي روي زمين آمد دست هاي كوچكش را دور پاهاي پدر حلقه كرد، تا پدر را بلند كند ولي نتوانست.

با خود گفت حتماً چند سال بعد مي توانم... بيست سال بعد پسر توانست پدر را بلند كند.
پدر سبك بود. به سبكي يك پلاك و چند تكه استخوان...

تعداد بازدید از این مطلب: 321
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

پرده، اندكي كنار رفت و هزار راز روي زمين ريخت. رازي به اسم درخت، رازي به اسم پرنده، رازي به اسم انسان. رازي به اسم هر چه كه مي داني. و باز پرده فرا آمد و فرو افتاد. و آدمي اين سوي پرده ماند با بهتي عظيم به نام زندگي، كه هر سنگ ريزه اش به رازي آغشته بود و از هر لحظهاي رازي مي چكيد. در اين سوي رازناك پرده، آدميان سه دسته شدند.

تعداد بازدید از این مطلب: 233
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

چند روز مانده به كريسمس با تمام پس اندازم به فروشگاهي رفتم، تا براي بچه هاي بي سرپرست هديه سال نو بخرم. داخل فروشگاه پسركي را ديدم كه دست در دست خانمي با عروسكي در بغل به سمت من مي آمدند، پسرك عروسك را در آغوش گرفته بود و با صداي بغض آلود مداوم به خانمي كه همراهش بود مي گفت:

عمه خواهش مي كنم. آن زن هم با بي اعتنائي كامل رو به پسر گفت: جيمي بهت گفتم پولمان نمي رسد،

تعداد بازدید از این مطلب: 239
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

 از خدا پرسيدم: خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟

خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير، با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو. ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز. شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن.

تعداد بازدید از این مطلب: 267
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت. در حال کار گفت وگوی جالبی بین او و آرایشگر در گرفت. آنها درباره موضوعات و مطالب مختلف صبحت کردند. وقتی به موضوع خدا رسیدند، آرایشگر گفت: من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد! مشتری پرسید: چرا باور نمیکنی؟ آرایشگر: کافی است به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد! به من بگو اگر خدا وجود داشت، آیا این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود می داشت، نباید درد و رنجی وجود داشته باشد. نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم، که اجازه میدهد این چیز ها وجود داشته باشد.

تعداد بازدید از این مطلب: 225
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

در سالهایی پیش پیرمردی دو کوزه داشت. یکی از آن ها سالم و نو بودند و دیگری بر خلاف آن یکی ترک خورده و قدیمی بود. او هر روز سر چشمه می رفت و آب به خانه خود می آورد. هر وقت به خانه می رسید، فقط نصف آب مانده بود. هر روز مردم او را می دیدند و مسخره می کردند. اما پیرمرد توجهی به آن ها نمی کرد و خندان راه را ادامه می داد.

روزی یکی از مردم دلش به حال او سوخت و باخود گفت: طفلکی حتما این پیرمرد پول ندارد، که کوزه نو نمی خرد. باید خودم به بازار بروم و کوزه ای برای او بخرم و به او بدهم. حتما خوشحال می شود.

او کوزه ای خرید و به در خانه پیرمرد رفت. در زد. پیرمرد در راباز کرد. هر دو به هم سلام کردند.
مردگفت: من این.....این....این...این...پیرمرد گفت: خجالت نکش پسرم حرفت را بگو. مرد گفت: این را برای شما خریدم.

پیرمرد خوشحال شد، ولی گفت: دستت درد نکند. ولی من از ترک کوزه خبر داشتم. حالا دنبال من بیا!!!!

پیرمرد او را به یک باغ گل رساند وگفت: آن گل ها را می بینی؟ من از ترک کوزه خبرداشتم، برای همین این گل ها را کاشتم تا کوزه هر روز به آنها آب بدهد.

تعداد بازدید از این مطلب: 230
موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : مرتضـی کریمی
تاریخ : 25 خرداد 1389
نظرات

اي خداوند! اي خداوند!

به علماي ما مسئوليت و به عوام ما علم

و به مؤمنان ما روشنائي و به روشن فكران ما ايمان

و به متعصبين ما فهم و به فهميدگان ما تعصب

و به پيران ما درك و به جوانان ما آگاهي

و به ...

تعداد بازدید از این مطلب: 283
موضوعات مرتبط: عارفانه , عاشقانه , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


تعداد صفحات : 2
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد


عشق را در زندگی فریاد می زنیم اما افسوس... که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم و اینگونه قلب را بدون دریافت چیزی از دست می دهیم و ما هم می شویم یک بی عاطفه...


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود