این صدای گریه از کجا می یاد
چرا لحظه لحظه دورم می کنن
من که هستم هنوز نفس دارم
واسه چی زنده به گورم می کنن
وای که لالایی مرگو می شنوم
داره باورم می شه مرده منم
چی داره می خوره استخونمو
این چیه رد می شه از رو بدنم
چرا هیچ دعایی یادم نمی یاد
آی خدا چرا بهم نمی رسی
اینجا تاریکه دارم دق می کنم
چرا دستامو نمی گیره کسی
از تو روزای سیاه سفید من
نکنه هر چی بده پیش بکشن
داره گرمم می شه داغه نفسام
نکنه منو به آتیش بکشن
نه دیگه بر نمی گردی نمی شه
جاده ها اینجا همه یکطرفه است
همه ی درا به روت بسته می شه
آخ که می گیره و می میره نفس
اینجا هیچ کسی نگات نمی کنه
هر طرف بری به بن بست می رسی
اینجا ذره ذره می پوسه تنت
اینجا دستاتو نمی گیره کسی
جز خدا هیچکی نمی مونه برات
شیشه ی دل همه سنگ شده
ولی تو، تو قبرتم داد بزن
آی خدا دلم واست تنگ شده
عشق را در زندگی فریاد می زنیم
اما افسوس...
که در هیاهوی بی رنگ عاطفه ها
گاهی قلب را در گرو اندکی محبت می گذاریم
و اینگونه قلب را
بدون دریافت چیزی از دست می دهیم
و ما هم می شویم یک
بی عاطفه...